قلعه خون اشام ها
قلعه خون اشام ها
چرت و پرت ( <-PostCategory-> )

لیوانی که محتوای توش از مایع غلیض و قرمز رنگ پر شده بود سر کشید عصبی به میز ضربه زدم با خنده به سمتم برگشت چشماش وحشتناک بود با خنده گفت عصبی شدی نه چشمام کج کردم و با لحن اسرار امیزی گفتم میدونی که نزدیکه نفس عمیقی کشید اره خیلی به دستام نگاه کردم ترسیده بودم اما خوب بالاخره گاهی باید فداکاری کرد هردومون راه افتادیم در خونه رو باز کرد باد سردی به صورتم خورد تونل دراز پیمودیم چسبیده بود من صداها نزدیک تر میشد نگاهی به جاده خاکی انداختم قبر های کوچک زیر پام ارواح دورمون گرفتن توی سرم خاطرات مرور کردم ما دوتا به خاطر عمر طولانی تمام مردم شهرمون تقدیم کردیم دور شهر دیواری کشیده شد تا هیچکس پی به راز نبره ارواح مردم میخواستند بدن انسانارو تسخیر کنند و گفته بودند یا ما میمیریم یا مردم تسخیر میکنند سر صدا روحا من از افکارم بیرون کشید دورمون چرخیدن نفسم گرفت چشمام سیاه شد ترسیدم حس بد دیگه هیچی نفهمیدم هیچی!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 14:5 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 14:5" > چرت و پرت