قلعه خون اشام ها
کتاب ( <-PostCategory-> )

خوب اومدم چندتا کتاب عالی تخیلی معرفی کنم 

۱ جیغ نویسنده ار ال استاین ترسناک نیست اما قشنگه 

۲زامبی اثر دارن شاین زیاد ترسناک نیست اما عالیهههه

۳نفس خون اشام نویسنده ار ال استاین خوب ترسناک نی اما عایه

۴دراکولانویسنده برام استوکر یعنی امکان نداره تو تخیلی باشی این نخونده باشی اما اگه نخوندی حتماا بدانلود


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 23:5 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 23:5" > کتاب


ارواح چه هستند ( <-PostCategory-> )

ارواح چه هستند ؟

زمانیکه یک فرد از دنیا می رود، تنها بدن فیزیکیِ اوست که از بودن باز می ایستد. با این وجود ، بدن ناآشکار او ( شامل ذهن ناخودآگاه، خِرَد ، منیت و روح ، یعنی بدونِ بدن فیزیکی ) باقی می ماند و به سویِ نواحیِ دیگرِ کیهان حرکت می کند. 


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 23:2 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 23:2" > ارواح چه هستند


خوب دیگه ( <-PostCategory-> )

خوب دیگه مسخره بازی بسه وقتش وبم کار خودش شروع کنه کتابای عالی ترسناک مقالات موجودات ترسناک اسطوره های باستان ادم فضایی ها و........ شایدم چرت و پرتام این وب تشکیل میده البت عکس فراموش نکنین


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:59 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:59" > خوب دیگه


گرگینه ( <-PostCategory-> )

گُرگینه یا گرگ دیس یا گرگ آدم موجودی افسانه‌ای و از خرافات مردم اروپا است. گرگینه انسانی است که شب‌هایی که ماه کامل است (ماه شب چهارده) به صورت گرگ درمی‌آید. چنین شخصی یا از راه به کار بردن افسون و جادو یا در پی طلسم شدن از سوی کس دیگر تبدیل به گرگینه می‌شود. ساده‌ترین راه برهنه شدن و بستن کمربندی از جنس پوست گرگ، یا پوشیدن پوست کامل حیوان است. اگر گرگینه طوری کسی را گاز بگیرد که بزاقش وارد جریان خون شخص شود، قربانی هم به گرگینه تبدیل می‌شود.

از گرگینه‌ها در داستان‌های هزار و یک شب یاد شده و در این داستان‌ها آن را قُطرُب نامیده‌اند.[۱] زکریای رازی، پزشک ایرانی سده چهارم هجری، گرگینگی را گونه‌ای بیماری روانی دانسته‌است.[۲]

امروز فعال شدم


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:56 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:56" > گرگینه


همزاد ( <-PostCategory-> )

 باوری خرافی (ویا غیر علمی) هر کس همزادی دارد که در «دنیای از ما بهتران» بطور هم‌زمان با او زندگی می‌کند و رشدی همگام با آن شخص دارد. مصریان قدیم بر این باور بودند که کلاً تمامی زندگان دارای همزاد هستند که این همزادها را «کا» می‌نامیدند. به باور مصریان پس از مرگ انسان همزاد آنان نمی‌میرد. واژه همزاد همچنین می‌تواند در معنی هر دو یا چند چیزی که هم‌زمان به دنیا آمده باشند بکار برود مانند افراد دوقلو و چندقلو یا برای مثال منظومه‌ای همزاد با منظومه خورشیدی.

همزاد در فولکلور و افسانه ها بحث همزاد از قدیم در میان ملل مختلف جهان مطرح بوده و در باب ان افسانه های گوناگونی بیان شده است. قدما معتقد بودند که همراه با تولد هر انسانی موجودی کاملاً شبیه به او از جنس جن و پری خلق میشود و همگام با او رشد میکند و ممکن است گاهی با یکدیگر ملاقات هم داشته باشند. افسانه های مربوط به همزاد در کشورهای جهان و کشور ما میگوید که در زمان تولد نوزاد یک جن نیز با او متولد میشود که از هر لحاظ شبیه به اوست ؛ چه از لحاظ روحی و چه ویژگی های بدنی. این تشابه بقدری زیاد است که اگر همزاد انسان دچار شادی یا غم شود در انسان هم تاثیر میگذارد و این حالت به صورت عکس هم ممکن است یعنی با شادی و غم انسان همزادش هم دچار همین حالت میشود و به این دلیل است که ما گاهی بی دلیل شاد و یا غمگین میشویم. البته بحث همزاد اساساً به شکلی که در افسانه ها امده زیاد درست نیست و باید گفت که همزاد نوعی تجزیه نفس یا به تعبیر امروزی فرافکنی روح توسط خود فرد است. در باورهای قدیمی عوام در ایران باور به چندین موجود افسانه ای و تخیلی رواج داشته است از جمله موجوداتی به نام همزاد. بنا بر این باورها، هر شخص دارای همزادی است که در جایی به نام دنیای از ما بهتران بطور هم‌زمان با او زندگی می‌کند و رشدی همگام با آن شخص دارد. مصریان قدیم نیز بر این باور بودند که کلاً تمامی زندگان دارای همزاد هستند که این همزادها را «کا» می‌نامیدند. به باور مصریان پس از مرگ انسان همزاد آنها نمی‌میرد. عاملان و مرتاضان هندی هم معتقدند بعد از مرگ آدمی همزاد او نمی‌میرد. بلکه شکل جدیدی اختیار کرده زنده می ماند و در هوا مشغول گشت و گذار خواهد بود.[۱]


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:50 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:50" > همزاد


عکس دسکتاپم ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:47 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:47" > عکس دسکتاپم


خیلی رمانتیکه خخخخخخخ ( <-PostCategory-> )


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 22:43 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 22:43" > خیلی رمانتیکه خخخخخخخ


چرت و پرت ( <-PostCategory-> )

لیوانی که محتوای توش از مایع غلیض و قرمز رنگ پر شده بود سر کشید عصبی به میز ضربه زدم با خنده به سمتم برگشت چشماش وحشتناک بود با خنده گفت عصبی شدی نه چشمام کج کردم و با لحن اسرار امیزی گفتم میدونی که نزدیکه نفس عمیقی کشید اره خیلی به دستام نگاه کردم ترسیده بودم اما خوب بالاخره گاهی باید فداکاری کرد هردومون راه افتادیم در خونه رو باز کرد باد سردی به صورتم خورد تونل دراز پیمودیم چسبیده بود من صداها نزدیک تر میشد نگاهی به جاده خاکی انداختم قبر های کوچک زیر پام ارواح دورمون گرفتن توی سرم خاطرات مرور کردم ما دوتا به خاطر عمر طولانی تمام مردم شهرمون تقدیم کردیم دور شهر دیواری کشیده شد تا هیچکس پی به راز نبره ارواح مردم میخواستند بدن انسانارو تسخیر کنند و گفته بودند یا ما میمیریم یا مردم تسخیر میکنند سر صدا روحا من از افکارم بیرون کشید دورمون چرخیدن نفسم گرفت چشمام سیاه شد ترسیدم حس بد دیگه هیچی نفهمیدم هیچی!


+ نوشته شده در جمعه 28 آذر 1393برچسب:,ساعت 14:5 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 14:5" > چرت و پرت


چرت و پرت ( <-PostCategory-> )

با ترس به ساختمون خیره میشم اب دهنم به سختی قورت میدم چشمام تا حدودی ریز میکنمقدم به داخل راه رو دراز بی انتها میزارم صدای قدم هام توی سالن تنها صدایی و باعث ازار سوز عجیبی پشت گردنم میگیره بی توجه سعی میکنم ترسم فرو بدم کاش راه رو زودتر تموم میشد وهم اوره از پنجره نگاهی به بیرون میندازم هوا تاریک شده  اوه خدای من  اما غرورم نمیزاره که به من بگن ترسو پیش میرم دیوار های فرسوده شده منظره زشتی به قصر مجلل ترسناک داده ستونا با نقش های طلایی ازین شده به راهم ادامه دادم هیچ اتاقی نیست البته تا الا در قسمت جلوتر هاله ای میبینم اما اهمیت نمیدم یک لحظه خطوط عجیبی نظرم جلب میکنه حس میکنم نیروی عجیبی هلم به اون سمت میده نقاشی ها نشان دهنده انسانهای هستن  دارن به یه هاله  تعظیم میکنن  دقیق تر میشم چیزی توی مغزم داستانی رو بازگو‌ موجودات عجیب خونخار اوه سرم درد میگیره زانو میزنم انسان ها یه قصر میسازن هر که اون جا بره دیگه بر نمیگرده چشمام تا اخرین حد باز میشه من چی میگفتم اینارو از کجا ........ دهنم لحظه ای باز میمونه موجودات هاله ای که شفافن چیز زیادی معلوم نیست جز دندون های نقره ای درخشان که به سمت پایین هستند قلبم راهی برای ازادی به سینم مشت میکوبه نزدیک میان نجوا های اونا من ترسوند  با سرعت فرار کردم که فرو رفتن دندان نقره ای پشت گردنم حس کردم

..................................................................ٔ.......،،،،،،،،،،..،.،،،.،،،،،،،،............... . . . . . .  ..

با حسرت  از پشت پنجره به مردم نگاه میکنم دیگه یه ادم نیستم بلکه یه هاله توی یه اتاق اونا که اولین بار توی قصر دیدنم و تبدیلم کردن  شکار چیان تو این قصر از اونا زیادن مادرم با حسرت به خونه نگاه میکنه و صدای گریش میاد اگه میشد  بر میگشتم اما اونا بچشون میخان نه یه هاله مبهم!


+ نوشته شده در سه شنبه 25 آذر 1393برچسب:,ساعت 21:19 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 21:19" > چرت و پرت


چرت و پرت ( <-PostCategory-> )

قدم هایش رو تند کرد موهایش از بارون بی وقفه خیس شده بود نفسش تو سینه حبس کرد چه قدر راه خونه طولانی بود  حس کرد کسی پشت سرش است برگشت اما کسی نبود حتی صدای قدم کسی هم نبود فقط حس میکرد بیخیال شد ماشینی نبود و ساعت سه نصفه شب که حس کرد زمزمه هایی هست کی ارمش ما رو به هم زده صدای دیگر یه ادم این جا تو این مخروبه ترسیده بود اما اهمیت نداد شاید تخیلش بود لحظه تی بعد موجودی کوچک با چشمان سبز جلویش پرید صدایش شبیه گربه بود با صدای فریادش گفت ندیدمت این جا خانه من تو نباید این جا بودی نباید و روی او پرید با پنجه هایش مدام صورتش را خش مینداخت و او جیغ میکشید ناگهان موجودی عجیب روی اون پرید و سرش از هم درید وشروع به خوردن کرد 

کاش اینجا نمی اومد .............


+ نوشته شده در دو شنبه 10 آذر 1393برچسب:,ساعت 20:11 توسط vampire |

مطالب پيشين
, ساعت 20:11" > چرت و پرت